سوگند جان اینم عشق دروغین. از قسمت 11 تا اخر

ساخت وبلاگ

عشق دروغین قسمت یازده

دوباره همون کافی شاپ همیشگی...

سپیده در حالی که کمی ترس برش داشته به رضا میگه: چیه به نظر استرس داری! –نه چیزی نیست. اون دو تومن رسید تو کارتت؟ -اره رسید. –خوب ببین من کلیده اپارتمانه بابامو کش رفتم . ما میتونیم بریم اونجا و با هم صحبت کنیم. –اها صحبت کنیم! خوب چرا همینجا صحبت نکنیم؟

رضا که از استرس داره پاهاشو تکون میده با خجالت میگه: ببین من میخام بریم اپارتمانه بابام. اونجا راحت تر میتونم باهات صحبت کنم. –اگه فقط صحبته، که همینجا بگو. –نه فقط صحبت نیست. –پس چیه؟

رضا سرشو میخارونه و با صدایه اروم  ادامه میده: میخام یکم... خوش... بگذرو..نیم.

سپیده تو چشمایه رضا نگاه میکنه و میگه: گفتی ده تومن بهم میدی. –اره دو تومن بهت دادم. هشت تومنم تو اپارتمان بهت میدم. –بهت اعتماد ندارم همشو الان بده.

رضا کمی عصبی میشه.

رضا: یعنی چی بهت اعتماد ندارم. –همین که شنیدی.

رضا یه نفسه عمیق میکشه و میگه: خواهش میکنم منو اذیت نکن. من که پولم همراهم نیست. –خوب برو بیار من اینجا منتظرم. –اوف ...به جانه خودم بهت میدم. –فایده نداره اول پول. –خیله خوب پول تو ماشینه بیا تو ماشین تا بهت بده. –پس دروغ میگفتی. برو پولاتو بیار اینجا. –وای... بیا تو ماشین اگه بهت ندادم پیاده شو.

سپیده کمی فکر میکنه و بعد قبول میکنه.

رضا و سپیده میرن تو ماشین. رضا ماشینو روشن میکنه و میرن تو یه کوچه خلوت و یه جایه سوت و کور نگه میداره.

سپیده: خوب، پول؟

رضا از زیره صندلیش دو بسته تراول بر میداره و میده به سپیده و اونم پول هارو میشمره. دقیقا هشت میلیون تومن.

سپیده: خوب این پولا رو می ذارم به حسابه اذیت کردن هات. راستی من هیچ جاییم با تو نمیام. –صبر کن ببینم.... یعنی چی نمیام! تو قول دادی. –گوره بابات برو به درک. بای.

رضا دسته سپیده رو میگیره و سپیده جیغ میزنه.

رضا: فقط یه دقیقه گوش کن. –نمیخام ولم کن. –خواهش میکنم.-زود بنال. –توروخدا با من بیا. –ببین من صد تا دوست پسر دارم اما همیشه از تو بدم میومد. من با تو هیچ جا نمیام. –تو یه دختره کثیفی. –کثیف اون خواهرته کثیف مادرته. اصلا میدونی چیه من همیشه دنباله پولت بودم اما تویه احمق،هیچ وقت نفهمیدی.

رضا سره سپیده رو میگیره و یه دستمال میگیره رویه دهن سپیده. کم کم جیغ هایه سپیده بند میاد. و دیگه تکون نمی خوره.

وقتی سپیده به هوش میاد متوجه میشه دستو پاش بسته شده و تویه یک خونه تجهیز نشده هست. سپیده شروع میکنه به جیغ زدن. رضا میاد و میگه: بذار منم کمکت کنم!

رضا هم شروع میکنه به داد زدن. سپیده ساکت میشه.

رضا: اینجا کسی صداتو نمیشنوه. –رضا توروخدا دیوونه بازی در نیار –حالا نوبته منه

ادامه دارد....

عشق دروغین قسمت 12

سیپیده خیلی ترسیده. تا بحال راضا رو انقدر ترسناک ندیده بود.

رضا: چیه! چرا داری میلرزی؟ چرا رنگت پریده؟

سپیده با صدایه لرزان:بذار من برم. –به همین راحتی؟ -من غلط کردم منو ببخش. –چرا با احساساتم بازی کردی؟ -تورو خدا بذار من برم. –پس به سوالام جواب بده. بدونه دروغ. – باشه.

رضا یه صندلی میاره و درست مقابله سپیده میشینه.

رضا: منو دوست داشتی؟ -اره. به خدا دوست دارم. –پس چرا با 100 نفره دیگه رابطه داشتی؟ -کدوم 100 نفر من فقط امیرو میدیدم. فقط باهاش دوست بودم رابطه ای باهاش نداشتم؟ بخدا راست میگم. –اما امیر میگفت باهات رابطه داسته. –دروغ گفته تو باید حرفه منو باور کنی نه اونو.

رضا دستشو میذاره پشته گردنش و میپرسه: تو معتادی؟ اخه چشات یه جوریه؟

سپیده کمی جا میخوره و میگه: اقا رضا تهمت زدن کاره خوبی نیست. خیلی بیشعوری. بذار من برم. –خوب، جوابه سوالامو دادی. حالا اگه همه جوابات راست باشه میذارم که بری! –به خدا همش راست بود. دست رو قران میذارم که راست بود.

رضا از صندلی بلند میشه و میره کیفه سپیده رو میاره از توش گوشیه سپیده رو بر میداره و میره تو دفترچه تلفنش.

رضا: به به. عباس. علی. مجید. سعید. اینا همه فامیلاتن اره؟ بذار بهشون زنگ بزنم. –اره اینا فامیلامن. ابرومو نبر بهشون زنگ نزن. – دِ دروغگو تو با امیر رابطه داشتی اینا هم همشون دوستاتن.

رضا یه پلاستیک از تو کیفه سپیده برمیداره.

رضا: تو معتاد نیستی نه؟ پس اینا چیه تو این پلاستیک؟

سپیده زبونش بند میاد. کمی سکوت میکنه و بعد میگه:ببین اینا ماله دوستمه نه من. –دروغ نگو عوضی. –دروغ نمیگم.

رضا حسابی عصبی میشه. گفتم اگه راستشو بگی ولت میکنم اما نگفتی. –گفتم. –خفه شو.

رضا میاد سمته سپیده. خیله بهش نزدیک میشه.

سپیده با ترس: ببین اصلا هر کاری که دوست داری با من بکن! فقط بذار من برم. –میخای خود فروشی کنی! –اسمشو هرچی میخای بذار. من هر کاری بگی برات میکنم. مگه اینو نمیخاستی؟ -شرمنده. من میخام انتقام بگیرم. –اگه منو بکشی. پلیسا میان دنبالت و اعدامت میکنن. –من فقط به امیده تو زنده بودم. دیگه زنده بودن واسم معنایی نداره.

رضا یه چاقو برمیداره. و دوباره میاد نزدیکه سپیده.

سپیده از ترس خودشو خیس میکنه.

رضا: اوه اوه میبینم که خرابکاری کردی.

سپیده میزنه زیره گریه و به رضا التماس میکنه که ولش کنه.

ادامه دارد...

(میبینین دوستان. ما هر کاری کنیم اون طرفه نامردمون اعتراف نمیکنه. پس دنباله این نگردین که بهش چیزیو ثابت کنین. بچسبین به زندگیتون)

عشق دروغین قسمته اخر

رضا: تو که انقدر ترسویی پس غلط میکنی که خودفروشی میکنی. –تورو جونه مادرت منو نکش. –اِ مگه من قاتلم؟ اصلا مردن واسه تو کمه.

رضا یه لیوان اب برایه سپیده میاره. سپیده طوری اب مینوشه که انگار 1 هفته هست اب ننوشیده.

رضا مچه دسته سپیده رو میگیره و محکم ناخونش میکشه به حدی که سپیده جیغ میزنه.

سپیده: رضا من غلط کردم. به خدا من دختره نجیبی هستم. منو نکش. –گفتم که من قاتل نیستم. ای نا نجیب.

عجیبه.... رضا طناب هایه سپیده رو با  چاقو باز میکنه. سپیده بلند میشه.

رضا: میخام یه فرصته دیگه بهت بدم. اگه اینم خرابش کنی. دیگه فرصتی در کار نیست. –باشه. هر چی تو بگی.

رضا چاقو رو فرو میکنه تو شکمه خودش. سپیده خشکش میزنه. رضا در حالی که داره خون ریزی میکنه با صدایه اروم میگه: حالا کمکم کن.

سپیده رضا رو هل میده و رضا میوفته رو زمین. سپیده وسایلشو جمع میکنه.

رضا که بشدت مجروح شده  به سختی میگه: این اخرین فرصتته ها! –برو گمشو اشغال. ایشالا بمیری. اصلا میدونی چیه من با همه اونا رابطه داشتم، دارم و خواهم داشت. سپیده میاد سمته رضا و تف میکنه رو صرتش و بعد از ساختمان خارج میشه.

رضا گوشیشو بر میداره یه تماس میگیره.

رضا با صدایه خس خس دار: الو 110؟! –بله بفرمایین. –من چاقو خوردم. –شما کجا هستین؟ -ادرسو یادداشت کنین........

رضا گوشی رو قطع میکنه. و از تو جیبش یه تراول در میاره. از همون تراول هایی که همیشه خرجه سپیده میکرده. با خود کاری که کنارش افتاده رویه تراول شماره سپیده رو مینویسه و کناره شمارش مینویسه سپیده هرزه.

15 دقیقه بعد...

پلیس میرسه. مامورا از پله ها بالا میان و میرسن به واحدی که رضا داخلشه. در بازه و مامورا وارد میشن.

مامورا رضا رو پیدا میکنن. رضا تکون نمیخوره. نبضشو میگیرن.

.

.

. رضا مرده.

خبره فوته رضا به خونوادش میرسه. مادره رضا وقتی خبره فوته پسرشو میشنوه از هوش میره. پدرش سرشو میزنه به دیوار. امیر گریه اش بند نمیاد. پلیس میگه رضا خودکشی کرده. اما خونواده رضا باور نمیکنن. و درخواست می کنن موضوع پی گیری بشه.

3 روز بعد.......

امروز مرجان اومده خونه سپیده و در حاله گپ زدن با سپیده و مادر سپیده هستش که زنگه خونه به صدا در میاد.

سپیده درو باز میکنه....... پلیسه!!!

ماموره پلیس: خانومه سپیده خان رضایی ؟-بفرمایید! –شما بازداشت هستید. –بله؟ به چه جرمی؟ -به جرمه قتل!

سپیده رو میبرن بازجویی. هر چی سپیده ماجرا رو توضیح میده کسی حرفشو باور نمیکنه.

سپیده: شما چطور به من تهمته قتل میزنین؟

-دی ان ای شما لایه ناخن هایه رضا باقی مونده. اثره پوسته شما در محله وقوعه قتل پیدا شده (همون لیوانی که رضا باهش به سپیده اب داد) و اون زخم رویه مچه دسته شما جایه ناخن هایه رضاست. خانم  خان رضایی شما  قاتله رضا هستید. –اما من بیگناهم. –بهتره با انکار جرمه خودتونو سنگین تر نکنین.

حلا خونواده سپیده باید از خونواده رضا رضایت بگیرن. تازه دیگه ابرویی براشون نمونده.

رضا دو بار به سپیده فرصت داد. شاید اگه سپیده اونجا رضا رو به بیمارستان میبرد، الان این اتفاقا نمیوفتاد......

پایان.

 


دنیای من...
ما را در سایت دنیای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gorbanali 30namaaa13387 بازدید : 359 تاريخ : شنبه 4 آبان 1392 ساعت: 17:59